کلاغ شب
شب بود،تکه ای ابر دراسمان
چشم را اگر درست بچرخانم
می شود دید مهتاب را به بام
شب بود ، همه در سکوت
یا بگویم، در خانه شاید به خواب
در کنار خیابان
درختی زیبا
برگهای عجیبی دارد
همه سیاه، به رنگ زاغ
می شکند صدا را در اسمان
چشمی نمی تواند بخوابد
یا نمی خواهد بخوابد
در خیال خویش مردی مهربان
در کودکی می دهد او را نگاه
لذتی هست بر لبش اشنا
پیری بر اندامش اشکار شده
خسته، تمام شب جمعه ها را بیدار
اری سنگی به دست
صدا که برهاند کلاغ
ناگه فردی به داد
از طرف دیگر هوار
چه خبر است کرده ای همه را بیدار
کلمات کلیدی :